صدای سکوت من
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, توسط رز |

روز را در آئینه گریه میکردم

بهار پنجره ام را

 

به وهم سبز درختان سپرده بود

 

تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید

 

و بوی تاج کاغذیم

 

فضای آن قلمرو بی آفتاب را

 

آلوده کرده بود

 

نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم

 

صدای کوچه ، صدای پرنده ها

 

صدای گمشدن توپهای ماهوتی

 

و هایهوی گریزان کودکان

 

و رقص بادکنک ها

 

که چون حبابهای کف صابون

 

در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند

 

و باد ، باد که گوئی

 

در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد

 

حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا

 

فشار میدادند

 

و از شکافهای کهنه ، دلم را بنام میخواندند

 

 

 

 

 

 

 

تمام روز نگاه من

 

به چشمهای زندگیم خیره گشته بود

 

به آن دو چشم مضطرب ترسان

 

که از نگاه ثابت من میگریختند

 

و چون دروغگویان

 

به انزوای بی خطر پناه میآورند

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.